|
جمعه 11 بهمن 1392برچسب:, :: 2:8 بعد از ظهر :: نويسنده : محمد رضا اصفهانی
آشناهای غریب همیشه زیادندآشناهایی که میایند و میروندآشناهایی که برای ما آشنایندولی ما برای آنها...نمیدانم واقعا چرا و چگونه میشودکه همه روزی آشنای غریب میشوندیکی هست ولی نیست یکی نیست ولی هست یکی میگوید هستم ولی نیست یکی میگوید نیستم ولی هست و در پایان همه بودنها و نبودنهاتازه متوجه میشوی که:یکی بود هیشکی نبوداین است دردی که درمانش را نمیدانندو ما هم نمیدانیم که آن یکی که هست کیست و آن هیچکس کجاست کاش میشد یافت کاش میشد شکستنی نبودکاش میشد زیر بار این همه بودن و نبودنخرد نشدو ما همچنان هستیم پس تو هم باش باش که دیگر یکی تنها نباشد
تبادل لینک<\a> نظرات شما عزیزان:
|